»فراق زهرا« دیده بگشا من على بى کسم گوشه ى چشمى ز تو باشد بسم از سخن افتاده اى با من ولى چشم بگشا من على هستم على اى که بامن بسته اى لب درکلام پلک بر هم میزنى جاى سلام صحبتى کن اى همه دارایى ام رحم کن زهرا بر این تنهایى ام با فراق خود سیه پوشم مکن من غریب هستم فراموشم مکن جان زهرا روز من را شب مکن چادرت را بر سر زینب مکن پر شکسته این چنین پرپر نزن تازیانه بر دل حیدر مزن اى تمام عشق بانوى على لرزه افتاده به زانوى على خانه را عارى ز خوشحالى مکن جان من پشت مرا خالى مکن مى روى اى بهر عصمت را عروس جاى من لبهاى محسن را ببوس
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » سهیلا ( چهارشنبه 87/3/8 :: ساعت 10:19 عصر )